تا حالا

تا حالا به این فکر کردی که چه قدر پیشم عزیزی  !

تا حالا به این فکر کردی که چه قدر توی خاطر من  هر روز مرور می شی ! 

تا حالا به این فکر کردی که چه قدر بی تابی برای دیدنت کشیدم ! 

تا حالا به این فکر کردی که چه قدر دوست دارم هر  روز صدای گرمت رو بشنوم ! 

تا حالا به این فکر کردی که چه قدر توی خیالم با هات قدم زدم توی خلوت دلم ! 

تا حالا به این فکر کردی که چه قدر توی تنهایم صدات زدم ولی صدامو نشنیدی ! 

تا حالا به این فکر کردی که چه قدر تازگیا وقتی دارم باحات حرف می زنم لکنت زبون گرفتم ! 

تا حالا به این فکر کردی که چه قدر فکر کردن بهت گرما میده به من ! 

تا حالا به این فکر کردی که چه قدر سعی کردم که فاصلهارو بردارم از بینمون ! 

تا حالا به این فکر کردی که چه قدر فقط با فکر کردن بهت گریه کردم ! 

تا حالا به این فکر کردی که چه قدر نبودنت کنار من برای من سخته ! 

 

نه 

 

مطئنأ تا حالا فکر نکردی  و گرنه می فهمیدی که من عاشقت شدم  

   

متآسفانه اینم مشکل تو تنها نیست خیلی ها از جنس تو دارن از جنس منو عذاب میدن 

من به جنس خودم تسلیت میگم

ولی بدون

تو داری منو فراموش می کنی ولی من دارم تورو تکرار می کنم

احساس

امروز داشتم یه نقشه ایران رو برای یه کاری اسکن می کردم به جای رسیدم که اسمش قصر شیرین بود به جای که منم توش یه قصر برای خودم ساخته بودم ٬ به جای که الان دیگه واسم کم رنگ شده ٬جای که روزی دلخوشی هر روزم بود به این فکر میکنم که توی باور های خودم می تونم کسی رو خط بزنم !!! واقعا میشه !! نه فکر نکنم .کاش خیلیا به این فکر میکردن که دنیا واقعا برای خیلیها فقط ۲ روزه ولی نمی دونن دل بستن به این دنیا چیزی نیست جزء پوچی  

منم درک می کنم که با تک تک حرفمام دنیای رو می سازم برای کسی که از حرفای من برای خودش خونه می سازه ولی چرا خیلیا نمی دونن و این دل بستگی رو نمی بینند. خوب شاید دلیلش این باشه که اون احساس رو درک نکردن. برای دونستن این احساس باید شخصیت رو ورق زد   

( جهت یادآوری میگم دوستان از حرفام برداشت عاشقانه نکنن )

در خاک گرم

امروز آن روز است اکه از فرشته پاک و زمینی  زاده شدم. 

چشم گشودم بر جهان هستی تا شاید ورقی زنم این روزگار را

 

امروز شدم ۲۵ ساله !!! خودمم باور نمی شه . توی یک چشم بهم زدن داره می گذره زندگیم.  

چه روزای خوبی و چه روزای بدی داشتم چه جا ها که نبودم و چه جا ها که نرفتم . چه دوستانی دارم و چه دشمنانی . و چه یاری که پای یاری نداره برای من. 

خیلیا هستن که توی تنگ نای زندگیشون کم میارن و هروقت که بپرسی ازشون میگن که روزگار بد می گذره ولی من میگم  به زندگی کم نمیارن به ارادشون کم میارن. خدارا شکر که همیشه خدای بزرگ با من بوده تا که تا این لحظه از زندگیم توی این دنیا کم نیارم

توی این روز خدارو شاکرم که فقط توی زهنم روزای رو مرور می کنم که همشون برام قشنگ بودن و زیبا و خاطرا انگیز.    نه روزای سردو پر درد. 

 امروز وقتی از خواب پا شدم. دیدم ۲تا میس کل  و ۲تا مسج دارم . میس کالارو بی خیال چون ریسم بود کارم داشت من نرفتم مسجارو نگاه کردم دیدم  

اون دوستی که از همه دور تره برام مارمش بشتر از همه ی اونایه که پیشمن . بسادگی و به زیبای و کوتاه نوشته بود تولدت مبارک خیلی خوشهال شدم می دونستم اون همیشه اولن نفره که برام تولدم رو تبریک می گه این بارم اولین نفر بود . دوست خوب و عزیزم محمد. 

رفتم مسج دومو نگاه کردم تا ببینم کی توی ان روزگار به فکر من بوده که تولدمو بهم تبریک بگه. دیدم اوووووواه  همراه اول مسج داده روی خط ایرانسلم و تولدم رو بهم تبریک گفته با این که دیدن این تکنولوژی یه خورده برام جالب بود ولی خوب  بازم دمش گرم که یه برنامه کامپیوتریم تولد منو بهم تبریک گفته بود. ولی عجب دوستای با مرامی دارم من که فقط ۲تا مسج توی گوشی من وجود داره !!!!! 

بی خیال  ولش 

اونی که باید تبریک بگه تا خوشحال بشم نمیگه که ( اونم از مرامشه ) 

از چند روز قبل تر تصمیم گرفتم امروز هم مثل چند سال گذشته برم بیرون خوش بگذرونم و فقط خودم باشم  .   تنهای تنها. 

نمی دونم ۲۶ سالگسمم زندم که به تونم جشن بگیرم ....   خودم تنهایی ؟  

امید . امید . امید.

شنبه

امروز شنبه است میگن اگه شنبه رو خوب شروع کنی تا اخر هفته همه چی خوب پیش میره اگه بد شروع کنی بد .

امروز بعد از یک ماه و 20 روز  بی خبری ، انتظار ، دلواپسی برای یه دوست گرامی که نمی دونستم چه اتفاقی براش افتاده ، بلعخره یه خبر ازش اومد . با دیدنش چه قدر خوشحال شدم ولی با خوندن متن پیامش که این خبرو برام اورده بود غمگین شدم . چه قدر منتظر بودم تا بدوم چه مشکلی داشته که نیومد که ببینمش ولی آخر حرفای زد که من بازم ندونستم چه مشکلی داشته.

دلم واسه خودم سوخت .

همیشه سعی  کرده بودم و می کنم تا توی دوستی و رفاقتم بهترین باشم –

احترام . راست گویی . معرفت همیشه توی زهنم بوده و هست برای همه کسانی که  بهترین بودن برای من.

ولی نمی دونم چرا بعضی از دوستانم کاری می کنن که آدم احساس حماقت می کنه پیش خودش . احساس این که یه بازندست.

سخته برای منی که این احساسو دارم و بعضی دوستایی که این احساسو درک نمی کنن.

نمی دونم چرا اطرافیانم دوستی پایدارو با چیزای دیگه اشتباه می گیرن .

شکایت کردن از پس دادن تاوان کاری که کردی انگار بی اثره

دوست عزیز

دوست عزیز

همیشه اشتباهات مردم را ببخش نه به خاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند، بلکه تو سزاوار آرامش هستی

دعا

 مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی ساخت که در آن موسیقی بود و رقص، و به مشتریان مشروب هم سرویس می شد.

  ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا می کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند.

  یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و یگانه جایی که خسارت دید، همین رستوران بود که دیگر به خاکستر تبدیل گردید.

  ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و علاوه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.

  اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیر دوام نکرد ...

  صاحب رستوران به محکمه شکایت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست !

  اما ملا و مومنان البته چنین ادعایی را نپذیرفتند !

  قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلو صاف کرد و گفت : نمی دانم چه حکمی بکنم ؟!!

من سخن هر دو طرف را شنیدم :

از یک سو ملا و مومنانی قرار دارند که به تاثیر دعا و ثنا باور ندارند !

از سوی دیگر مرد مشروب فروشی که به تاثیر دعا باور دارد …!!!
از کتاب : " پدران . فرزندان . نوه ها "
اثر : پائولو کوئیلو.
 

چه میدانی

چه میدانی در این اندوه سردم 

چگونه می سوزمو دم بر نمی آرم

کاش

کاش دور بودی نه همین بالاتر